جدول جو
جدول جو

معنی مشعوف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مشعوف کردن
شاد کردن، خرسند گردانیدن، خوش وقت کردن، خوشحال کردن، مسرور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ شُ دَ)
ترک کردن و برطرف کردن. (ناظم الاطباء) ، ایستانیدن. واایستانیدن. به ایستادن داشتن. متوقف ساختن. (از یادداشت مؤلف) ، بازایستانیدن. بازداشتن. بازداشت کردن. توقیف کردن. تحت نظر گرفتن وزندانی ساختن. محبوس کردن. (از یادداشت مؤلف) : سرای بوسهل فروگرفتند و از آن قوم و پیوستگان او که جمله به بلخ بودند موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). پسرش را با پسر قاید به دیوان آوردندو موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). برادر ما را به قلعت کوهتیز موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 76). او را به نشابور موقوف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 400) ، ضبط کردن، چنانکه مال ودارایی را. مصادره کردن. تصرف کردن املاک و اموال کسی را. (از یادداشت مؤلف) : کسان رفتند و سرایش فروکوفتند و همه نعمتهایش بستدند و موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317) ، بسته و متعلق کردن به. وابسته و مشروط ساختن به: امتحان ما را به بازگشت فلان از سفر موقوف کرده است. (از یادداشت لغت نامه) ، در تداول مردم قزوین، بازایستادن از گریه و زاری. ترک زاریدن و گریستن کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبعوث کردن
تصویر مبعوث کردن
مبعوث گرداندن: بر انگیختن، فرستادن روانه کردن مبعوث گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوب کردن
تصویر مرعوب کردن
ترساندن شکوهاندن ترساندن خایف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشحون کردن
تصویر مشحون کردن
انباشتن آگندن آکندن پر کردن پرکردن انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم کردن، به کار وا داشتن، باز داشتن بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن، بازداشتن منصرف کردن (با از آید) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف کردن
تصویر مکشوف کردن
پیتا کنیدن، پیدا کناندن، آشکار گرداندن، آشکار کردن: (... زندگی داخلی یک حاکم عیاش را در زمان ساسانیان بر ما مکشوف میکند) (ص. هدایت. سگ ولگرد. 88)، برهنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر انداختن ناروا خواندن، وابسته کردن باز داشتن باز داشت کردن، از بین بردن ترک کردن، معلق کردن وابسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروب کردن
تصویر مشروب کردن
((~. کَ دَ))
آب دادن
فرهنگ فارسی معین
آبیاری کردن آب دادن، سیراب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیمناک کردن، متوحش ساختن، هراسان کردن، ترساندن، هراساندن، به وحشت افکندن، وحشت زده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برانگیختن، مقام نبوت دادن، روانه کردن، فرستادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر کردن، انباشتن، سرشار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
مشغولٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
Engross, Preoccupy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
absorber, préoccuper
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
поглинати , займати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
kuzama, kuhusisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
absorver, preocupar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
fesseln, beschäftigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
pochłaniać, zajmować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
মগ্ন করা , ব্যস্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
محو کرنا , مشغول کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
หมกมุ่น , ทำให้ยุ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
引き込む , 夢中になる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
absorberen, bezighouden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
吸引 , 使...忙碌
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
סַפָּג , להעסיק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
몰두하다 , 몰두하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
ilgisini çekmek, meşgul etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
menyerap, mengganggu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
व्यस्त करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
поглощать , занимать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
absorber, preocupar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
assorbire, preoccupare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی